دلم می خواهد .....
فقط من باشم و خـــدایم
که دلداری بدهد مرا
که مرهم بگذارد بر زخم هایی که بی خبر سرباز می کنند
دلم ..... امشب، فقط خدایم را می خواهد
که برایم لالایی بگوید
و قصه هایی که آخر همه ی آنها، همه... حتی..... کلاغ ها هم به خانه هایشان می رسند
قصه هایی که حتی اگر دیو هم دارد، مهربان است
دلم... امشب فقط خدایم را می خواهد، که تا صبح بالای سرم بنشیند
روی پیشانی ام دستمال نم بگذارد
تبم را برچیند از تن خسته ام
خدایم را می خواهم که نگران خواب های آشفته ام باشد
و کابوس های کمین کرده را از براند از خوابم
دلم...............
دلم................
دلم... امشب تنها خدایم را می خواهد
که می داند همه چیزم را
همه چیزم را که حتی خودم بی خبرم از خیلی هایش!!!
دلم فقط خدایم را می خواهد که در آغوشم بگیرد، گــــــــــــــــــــــرم
و بی نیازم کند از هر آغوش بیگانه
که بوسه بگذارد بر گونه های خیسم
و غرق آرامشم کند
چقـــــــــــــــــــــــــــــــــدر دلم برای خدایم تنگ شده
می خواهمش، از همین امشب
برای تمام آینده ای که می آید